آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
سه تا ابجی اینترنتی به علاوه ی دختر خالشون سلام به نظردهنده هاامروز می خوام براتون یه داستان جالب که تازگی ها خوندم بنویسم. عروسی خواهر دوقلویم بود وعروس و داماد نشسته بودن سر سفره ی عقد .من هم بالای سرشان ایستاده بودم ."دوشیزه ی محترمه ..."دختر خاله ام از ان طرف اتاق هی چشم و ابرو می امد ومی خواست بروم انجا .گویا کاری پیش امده بود .اما من که می خواستم لحظه ی عقد در اتاق باشم محلش نمی گذاشتم . اما ول کن نبود. اخر عصبانی شدم وبا حرص گفتم"بله..." .عاقد با خنده گفت "گویا عروس خانم کمی عجله دارند.".همه خندیدند .خواهرم با غیظ نگاهم می کرد .همه فکر کرده بودند که او "بله" را گفته . امید وارم خوشتون اومده باشه تا بعد... نظرات شما عزیزان:
سلام
داستان زیبایی بود ![]() ![]() شنبه 11 تير 1390برچسب:, :: 20:21 :: نويسنده : دریا
![]() ![]() |